فانوس شب



داشتم فکر می کردم چه قطعه ای رو برای این پست انتخاب کنم چون همیشه سعی ام بر اینه قطعاتی رو انتخاب کنم که با حال و هوای خودم و خیلی چیزای دیگه توی اون زمان یه حداقل مطابقتی داشته باشه. برای همین بخشی از کنسرتو پیانو دوم دیمیتری شوستاکوویچ رو انتخاب کردم. اثری که در زمان شوروی سابق ساخته شده و شخصا این اثر رو بسیار دوست دارم. فکر می کنم بخش هاییش در موسیقی متن فیلم پل جاسوسان اسپیلبرگ (2015) هم استفاده شده باشه.

دریافت



برای خوردن قورمه سبزی آخر هفته هم باید شیش هفت روز صبر کنی، پس انتظار نداشته باش که زندگی بدون زحمت و گذر زمان خوبی هاشو بهت نشون بده. امیدتو به زندگی از دست نده همون طور که به قورمه سبزی آخر هفته از دست ندادی. حتی اگه احساس می کنی دیر شده به این فکر کن که این هفته مامان مریضه، هفته ی بعدی هم وجود داره.

کاملا واضحه که عکس تزیینیه و از سطح وب برداشته شده. اما قول میدم در آینده ی نه چندان نزدیک یک عکس از قورمه سبزی مادرم بذارم.

پی نوشت: کوچیک تر که بودیم مادرم قورمه سبزی رو که از هر لحاظ غذای خاصیه آخر هفته ها (پنج شنبه یا جمعه) می پخت تا ما که هر کدوممون مدرسه یا دانشگاه می رفتیم بتونیم با خیال راحت غذامونو بخوریم و کیف کنیم. اصلا همه ی خاصیت آخر هفته ها به همینه، دور هم بودن و پختن یه غذای خاص که البته خوردنش هم خیلی خاصه. بعدشم بی استرس یه خوابِ خفنِ بعد از ظهر گاهی و یه لگد محکم به طب نوین، سنتی و . .

بی ترس و هیاهو و با یک گور بابای دنیا گفتن و چرت زدن و چرت زدن و چرت زدن. و این یعنی یه روز تعطیل خیلی خفن.

البته نوع غذا می تونه با جوجه کباب، کباب تابه ای، کتلت و . جایگزین بشه ولی در حالت کلاسیک و اصیلش قورمه سبزیه.

پی نوشت2: فکر می کنم که این بین اکثر ما ایرانی ها یه چیز جا افتاده باشه.


به تو که فکر می کردم جهان به هم می ریخت منطق وجود نداشت و مردم آدمک هایی بودند در حال حرکت، جاده ها ساخته شده بودند تا مرا به تو برسانند، ابرها انتظار می کشیدند در لحظه ی موعود ببارند، دست ها و سازها تلاش می کردند احساسم را بنوازند، پاهایم می دویدند برای وصالت، چشم هایم می چرخیدند دنیا را، برای تماشا کردنت و دست هایم. دست هایم و آغوش تو. همه چیز به کنار فقط آغوش تو.


فاصله درد عجیبیست و زمان دردی عجیب تر. با این که می دانی این فاصله روزی کم خواهد شد و این دوری را پایانی است، می دانی این روزها و ماه ها، سخت و آسان خواهد گذشت چنان که پیش از این گذشته اما. اما لحظات واقعا اذیتت می کنند، سخت می گذرند خیلی سخت. باید خودت را به بی خیالی بزنی، اگر بخواهی هر قدمی که بر می داری را بشماری و هر ثانیه ای که می گذرد را حساب کنی، گذر لحظات پیرت می کنند و گام ها به کام مرگ می کشانندت. بی خیال باش و فقط برو. دنیا بی ارزش تر از آن است که متوجه ش باشی. دست و پا نزن، این جا دریاچه نیست باتلاق است.


می خوام دوباره شروع کنم. تواناییش رو دارم، خودم رو باور دارم و خدا رو، اما نمیشه (حداقل تا الان که نشده). واقعا نمی دونم چرا اما جا نمی مونم و نمی ایستم تا دنیا بره. منم باید حرکت کنم و از امروز، از همین حالا می خوام بیش تر تلاش کنم، خیلی بیش تر. زمان کوتاهه و راه طولانی. تا امروز هر چی نشده از امروز به بعد باید بشه. این رو برای خودم می نویسم در آینده تا ثبت بشه، از روزِ هیچ برای روزهای بهتر. این یک مثبت نوشت الکی نخواهد بود. قول می دم اول به خودم، بعد به شما. امیدوارم برای ساختن روزهای خوب.


تمام مزه ی یه خاطره به در دسترس نبودنشه. به این که فکر کنی و تلاش کنی تا تکه پاره هایی ازش رو به یاد بیاری. به نظرم عکس، فیلم یا هر چیز دیگه ای شبیه اینا، جلوی این احساس رو می گیره. اصلا خاطره انگیز یعنی چیزی که نمی تونی تکرارش کنی. حداقل به سادگی نمی تونی تکرارش کنی.


بحشی از موسیقی باله ی دریاچه ی قو اثر پیوتر ایلیچ چایکوفسکی. خودم خیلی دوستش دارم. بی نظیره. احتمالا بخش هاییش رو پیش تر در فیلم ها یا نماهنگ ها یا هر جای دیگه شنیده باشید. شنیدن و دریافتش خالی از لطف نیست.

دریافت


حقوق برابر می خواهید؟ اول باید پرسید کدام حقوق و کدام برابری؟ حقوقی که به تو اجازه ی ورود به ورزشگاه برای تماشای فوتبال مردان و اجازه انتخاب نوع پوشش و . نمی دهد به ما هم اجازه ورود به ورزشگاه برای تماشای فوتبال ن نمی دهد، مجبوریم تمامِ خرج زندگیِ مثلا مشترک را به دوش بکشیم، اختیاری در رفتن به سربازی نداریم و موارد بسیار دیگر که . بگذریم. اگر تمام مسائل مربوط به حقوق ن در دنیا حل شده است، مسائل مربوط به حقوق مردان هم همین طور است. احقاقِ حقوقِ از دست رفته ی ن بدون تلاش برای حقوقِ از دست رفته مردان میسر نخواهد شد. در حال حاضر لااقل در نابرابری برابریم.

پی نوشت: همیشه و در بسیاری از موارد دیدیم که بسیاری از مردان، از نی که حقوقشون پایمال شده دفاع کردن و خواستار تغییر و اصلاح قانون شدند. اما برعکسش یا دیده نشده یا انگشت شماره.


یه بررسی کوتاه از چند فیلم که جدیدا دیدم. البته فیلم های جامانده ای که قبل تر قرار بود راجع بهشون بنویسم (وارونگی - مالاریا) و همین طور بدون تاریخ بدون امضا که دو ماه پیش دیدمش هم در این پست قرار گرفتند.

1. وارونگی - بهنام بهزادی

قصه درباره ی دختری است که تنها پیرش زندگی می کند. برادر و خواهرش ازدواج کرده و این دختر (سحر دولتشاهی) هنوز مجرد است و به نوعی از مادرش نگه داری هم می کند. فیلم از جای درستی آغاز می شود. آلودگی و وارونگی هوا، مادری بیمار و دختری تنها که احتمالا بالای سی سال سن دارد و کمی از سن ازدواج متداول در جامعه دور شده، و عشق قدیمی که ناگاه پیدایش می شود. فیلمنامه پله پله و آرام مخاطب را وارد قصه می کند و پیرنگ اصلی فیلمنامه خیلی خوب شکل می گیرد. انتقاد غیر مستقیم و غیر شعاری فیلمساز بر تاثیر یک عامل محیطی و بیرونی بر روابط انسان های درون یک خانواده از نکات بسیار مهم فیلم است. فیلم خوب شروع می شود و خوب ادامه پیدا می کند اما پایانش نه این که بد باشد، متوسط است. آن پایان بی مصرفِ مثلا اخلاق گرای تلویزیونی در کار نیست اما با یک پایان جسورانه و متفاوت هم طرف نیستیم. 

البته یک پایان بازِ استاندارد که مساله ی اصلی فیلم را حل می کند اما مساله ی دیگری را مطرح می کند. مشکل رفتن به شمال و همراهی مادر پیرشان حل می شود اما مشکل دیگری که مطرح می شود این است که آیا روابط این خانواده مثل قبل خواهد شد؟ آیا رابطه ی نیلوفر با عشقِ سابقش دوباره بهم می خورد یا این بار شکل می گیرد؟ وارونگی به جز یک پدیده ی طبیعی به نوعی یک پارادوکس برای نیلوفر هم محسوب می شود: انتخاب بین سلامتی مادر و رفتن به شمال یا مصر ماندن بر تصمیمی که گرفته و ازدواج و احقاق حقوقش در خانواده. پارادوکسی میان گرفتن حق یا ادای دین و وظیفه نسبت به مادر و خانواده. اسم فیلم بسیار عالی و درست انتخاب شده و ایهام بسیاری در معنی ایجاد می کند، وارونگی میان خواسته ها، روابط، رفتن یا نرفتن، ازدواج یا عدم ازدواج، تمام چیزهایی که با هم کاملا در تعارض اند. در کل فیلمِ بسیار خوب و خوش ساختیست و بهترین گزینه برای اسکار، حتی بالاتر از مالاریای شهبازی بود که البته هیچ کدامشان به اسکار نرفتند.

2. مالاریا - پرویز شهبازی

فیلم یک پوستر اصلی خوب دارد. چند بازی خوب از ساغر قناعت، طبق معمولِ فیلم های شهبازی یک کار اولی درجه ی یک و یک آذرخش فراهانی خوب و البته در برخی مواقع متوسط، و سایر بازی هایی که نرمال اند به جز آزاده نامداری که کاملا متوسط است. روایت فیلم مثل فیلم های قبلی شهبازی از سکانس پایانی یا ما قبل پایانی شروع می شود. با یک تکنیک جالب ما وارد ماجرای اصلی می شویم که به نوعی استعاره ای از سرگشتگی جوانان است. یک دختر و پسر شهرستانی که به تهران آمده اند و ظاهرا دختر بنابر دلایلی که تا پایان فیلم هم مشخص نمی شود برای چندمین بار از خانه گریخته است و دیگر نمی خواهد تحت هیچ شرایطی به خانه بر گردد.

فیلم در نسخه ی نمایش خانگی به جز سکانس مصاحبه با خبرنگار، حذفیات دیگری ندارد اما قصه بسیار گنگ روایت می شود. هیچ اشاره ای به گذشته افراد نمی شود، پایان باز فیلم بر خلاف فیلم قبلی شهبازی اصلا پایان باز نیست و در واقع پایان ول است و ظرافت های فیلم های قبلی به ندرت در این فیلم دیده می شوند. اما از نکات مثبت فیلم مثلا اشاره به قانون تبعیض آمیز ندادن اتاق به دختر تنها در هتل است، فیلم بسیار هوشمندانه نشان می دهد قانونی که قرار است آسایش را فراهم کند چطور باعث می شود دختر به میان جماعتی برود که هیچ میانه ای با آن ها ندارد و حتی برایش خطرناک است. کمااینکه آن جا را هم به دختران اجاره نمی دهند و دختر با گریم پسرانه وارد آن محیط می شود.

3. بدون تاریخ بدون امضا - وحید جلیلوند

فیلم تلخی است اما ساختار خوب و یکپارچه ای دارد. از ابتدا فضای سنگین فیلم حکایت از تلخی قصه ای دارد که در جامعه هم شبیه آن را کم ندیده ایم. فیلم با ضرباهنگ ملایم خود پیش می رود تا به جایی برسد که به نوعی فداکاری دکتر نریمان را که به نوعی خود را مقصر این اتفاق می داند ببینیم. بدون تاریخ بدون امضا تلخ است اما زهرمار نیست، سکانس های غم انگیز هم کم ندارد اما می توان تحملشان کرد. بازی امیر آقایی خوب درآمده، نوید محمد زاده طبق معمول یک بدبخت بی اعصاب است که تخصص خاصی هم در ارائه چنین نقشی دارد و هدیه تهرانی هم طبق معمول بازی روان و یکدستی دارد، بازی تهرانی آنقدر بی آلایش است که هیچ لحظه ای از بازی و اکت هایش از فیلم هایش بیرون نیست برعکس محمدزاده که بازی های پر از اکت و بعضا تکراری اش اندکی اغراق شده اند.

از بازی ها که بگذریم کارگردانی جلیلوند تر و تمیز است و استفاده از دوربین روی دست هم هر چند جالب نیست اما با اعصاب مخاطب هم بازی نمی کند. استفاده به جا و کم از موسیقی هم نکته ی مهمی است که در کمتر فیلم ایرانی مشاهده می شود. در کل فیلم خوب و استانداردی است اما ماندگار نه، لااقل از نظر من و برای من.

4. متری شیش و نیم - سعید روستایی

فیلم یک شروع خیلی خوب دارد که به نوعی روند کلی داستان هم با آن روایت می شود. شروع سکانس یک با پایان خوبی که برای آن نوشته و اجرا شده انتظار یک فیلم خوب با پایانی خوب تر را می دهد که البته این طور نیست. فیلم تا جایی خوب پیش می رود که پلیس در جست و جوی یافتن ناصر خاکزاد است اما از لحظه ای که ناصر را در بند می بینیم دیگر فیلم نیست، پندنامه ای است ضد خرید و فروش و مصرف مواد مخدر. انگار داریم سرانجام یک عمده فروش مواد را تماشا می کنیم تا به دار مجازات آویخته شود. 

فیلم از بعد از دستگیری ناصر اصلا معلوم نیست چرا ادامه پیدا می کند و بیش تر معلوم نیست چه می خواهد بگوید. هر چند همان روند دستگیری ناصر هم به شکل ساده لوحانه ی انجام می پذیرد و به جز یکی دو پلان مثل آن جایی که سگ متوجه زن خرده فروش می شود یا شریک ناصر خاکزاد خود را قبل از دستگیری خود را منفجر می کند چیز قابل توجه دیگری وجود ندارد.

5. عرق سرد - سهیل بیرقی 

یک فیلم جمع و جور خوب با بازی های روان امیر جدیدی و باران کوثری و سحر دولتشاهی. فیلم با ریتم خوبی شروع و ادامه پیدا می کند نقطه بحران و گسترش بحران، شروع و بسط تنش به درستی اجرا شده و در نهایت با یک اثر استاندارد طرف هستیم.

منطق روایت و عدم شعارزدگی از ویژگی های دیگر عرق سرد هستند با این حال  علت بدخلقی ها و زیر آب زدن های دولتشاهی را در فیلم نمی فهمیم، که البته قابل اغماض است. عرق سرد هم مثل من ساخته ی اول سهیل بیرقی فیلم خوب و استاندارد و البته قدر نادیده ای است. گذشت زمان ثابت خواهد کرد من و عرق سرد فیلم های بهتری هستند یا بدون تاریخ بدون امضا و متری شیش و نیم. ضمنا این جمله ی اول فیلم که هر گونه شباهت تصادفی است، اگر نبود سازندگان سنگین تر بودند، چون این حجم از شباهت تصادفی نیست. 


یه بررسی کوتاه از چند فیلم که جدیدا دیدم. البته فیلم های جامانده ای که قبل تر قرار بود راجع بهشون بنویسم (وارونگی - مالاریا) و همین طور بدون تاریخ بدون امضا که دو ماه پیش دیدمش هم در این پست قرار گرفتند.

1. وارونگی - بهنام بهزادی

قصه درباره ی دختری است که تنها پیرش زندگی می کند. برادر و خواهرش ازدواج کرده و این دختر (سحر دولتشاهی) هنوز مجرد است و به نوعی از مادرش نگه داری هم می کند. فیلم از جای درستی آغاز می شود. آلودگی و وارونگی هوا، مادری بیمار و دختری تنها که احتمالا بالای سی سال سن دارد و کمی از سن ازدواج متداول در جامعه دور شده، و عشق قدیمی که ناگاه پیدایش می شود. فیلمنامه پله پله و آرام مخاطب را وارد قصه می کند و پیرنگ اصلی فیلمنامه خیلی خوب شکل می گیرد. انتقاد غیر مستقیم و غیر شعاری فیلمساز بر تاثیر یک عامل محیطی و بیرونی بر روابط انسان های درون یک خانواده از نکات بسیار مهم فیلم است. فیلم خوب شروع می شود و خوب ادامه پیدا می کند اما پایانش نه این که بد باشد، متوسط است. آن پایان بی مصرفِ مثلا اخلاق گرای تلویزیونی در کار نیست اما با یک پایان جسورانه و متفاوت هم طرف نیستیم. 

البته یک پایان بازِ استاندارد که مساله ی اصلی فیلم را حل می کند اما مساله ی دیگری را مطرح می کند. مشکل رفتن به شمال و همراهی مادر پیرشان حل می شود اما مشکل دیگری که مطرح می شود این است که آیا روابط این خانواده مثل قبل خواهد شد؟ آیا رابطه ی نیلوفر با عشقِ سابقش دوباره بهم می خورد یا این بار شکل می گیرد؟ وارونگی به جز یک پدیده ی طبیعی به نوعی یک پارادوکس برای نیلوفر هم محسوب می شود: انتخاب بین سلامتی مادر و رفتن به شمال یا مصر ماندن بر تصمیمی که گرفته و ازدواج و احقاق حقوقش در خانواده. پارادوکسی میان گرفتن حق یا ادای دین و وظیفه نسبت به مادر و خانواده. اسم فیلم بسیار عالی و درست انتخاب شده و ایهام بسیاری در معنی ایجاد می کند، وارونگی میان خواسته ها، روابط، رفتن یا نرفتن، ازدواج یا عدم ازدواج، تمام چیزهایی که با هم کاملا در تعارض اند. در کل فیلمِ بسیار خوب و خوش ساختیست و بهترین گزینه برای اسکار، حتی بالاتر از مالاریای شهبازی بود که البته هیچ کدامشان به اسکار نرفتند.

2. مالاریا - پرویز شهبازی

فیلم یک پوستر اصلی خوب دارد. چند بازی خوب از ساغر قناعت، طبق معمولِ فیلم های شهبازی یک کار اولی درجه یک و یک آذرخش فراهانی خوب و البته در برخی مواقع متوسط، و سایر بازی هایی که نرمال اند به جز آزاده نامداری که کاملا متوسط است. روایت فیلم مثل فیلم های قبلی شهبازی از سکانس پایانی یا ما قبل پایانی شروع می شود. با یک تکنیک جالب ما وارد ماجرای اصلی می شویم که به نوعی استعاره ای از سرگشتگی جوانان است. یک دختر و پسر شهرستانی که به تهران آمده اند و ظاهرا دختر بنابر دلایلی که تا پایان فیلم هم مشخص نمی شود برای چندمین بار از خانه گریخته است و دیگر نمی خواهد تحت هیچ شرایطی به خانه بر گردد.

فیلم در نسخه ی نمایش خانگی به جز سکانس مصاحبه با خبرنگار، حذفیات دیگری ندارد اما قصه بسیار گنگ روایت می شود. هیچ اشاره ای به گذشته افراد نمی شود، پایان باز فیلم بر خلاف فیلم قبلی شهبازی اصلا پایان باز نیست و در واقع پایان ول است و ظرافت های فیلم های قبلی به ندرت در این فیلم دیده می شوند. اما از نکات مثبت فیلم مثلا اشاره به قانون تبعیض آمیز ندادن اتاق به دختر تنها در هتل است، فیلم بسیار هوشمندانه نشان می دهد قانونی که قرار است آسایش را فراهم کند چطور باعث می شود دختر به میان جماعتی برود که هیچ میانه ای با آن ها ندارد و حتی برایش خطرناک است. کمااینکه آن جا را هم به دختران اجاره نمی دهند و دختر با گریم پسرانه وارد آن محیط می شود.

3. بدون تاریخ بدون امضا - وحید جلیلوند

فیلم تلخی است اما ساختار خوب و یکپارچه ای دارد. از ابتدا فضای سنگین فیلم حکایت از تلخی قصه ای دارد که در جامعه هم شبیه آن را کم ندیده ایم. فیلم با ضرباهنگ ملایم خود پیش می رود تا به جایی برسد که به نوعی فداکاری دکتر نریمان را که به نوعی خود را مقصر این اتفاق می داند ببینیم. بدون تاریخ بدون امضا تلخ است اما زهرمار نیست، سکانس های غم انگیز هم کم ندارد اما می توان تحملشان کرد. بازی امیر آقایی خوب درآمده، نوید محمد زاده طبق معمول یک بدبخت بی اعصاب است که تخصص خاصی هم در ارائه چنین نقشی دارد و هدیه تهرانی هم طبق معمول بازی روان و یکدستی دارد، بازی تهرانی آنقدر بی آلایش است که هیچ لحظه ای از بازی و اکت هایش از فیلم هایش بیرون نیست برعکس محمدزاده که بازی های پر از اکت و بعضا تکراری اش اندکی اغراق شده اند.

از بازی ها که بگذریم کارگردانی جلیلوند تر و تمیز است و استفاده از دوربین روی دست هم هر چند جالب نیست اما با اعصاب مخاطب هم بازی نمی کند. استفاده به جا و کم از موسیقی هم نکته ی مهمی است که در کمتر فیلم ایرانی مشاهده می شود. در کل فیلم خوب و استانداردی است اما ماندگار نه، لااقل از نظر من و برای من.

4. متری شیش و نیم - سعید روستایی

فیلم یک شروع خیلی خوب دارد که به نوعی روند کلی داستان هم با آن روایت می شود. شروع سکانس یک با پایان خوبی که برای آن نوشته و اجرا شده انتظار یک فیلم خوب با پایانی خوب تر را می دهد که البته این طور نیست. فیلم تا جایی خوب پیش می رود که پلیس در جست و جوی یافتن ناصر خاکزاد است اما از لحظه ای که ناصر را در بند می بینیم دیگر فیلم نیست، پندنامه ای است ضد خرید و فروش و مصرف مواد مخدر. انگار داریم سرانجام یک عمده فروش مواد را تماشا می کنیم تا به دار مجازات آویخته شود. 

فیلم از بعد از دستگیری ناصر اصلا معلوم نیست چرا ادامه پیدا می کند و بیش تر معلوم نیست چه می خواهد بگوید. هر چند همان روند دستگیری ناصر هم به شکل ساده لوحانه ی انجام می پذیرد و به جز یکی دو پلان مثل آن جایی که سگ متوجه زن خرده فروش می شود یا شریک ناصر خاکزاد خود را قبل از دستگیری خود را منفجر می کند چیز قابل توجه دیگری وجود ندارد.

5. عرق سرد - سهیل بیرقی 

یک فیلم جمع و جور خوب با بازی های روان امیر جدیدی و باران کوثری و سحر دولتشاهی. فیلم با ریتم خوبی شروع و ادامه پیدا می کند نقطه بحران و گسترش بحران، شروع و بسط تنش به درستی اجرا شده و در نهایت با یک اثر استاندارد طرف هستیم.

منطق روایت و عدم شعارزدگی از ویژگی های دیگر عرق سرد هستند با این حال  علت بدخلقی ها و زیر آب زدن های دولتشاهی را در فیلم نمی فهمیم، که البته قابل اغماض است. عرق سرد هم مثل من ساخته ی اول سهیل بیرقی فیلم خوب و استاندارد و البته قدر نادیده ای است. گذشت زمان ثابت خواهد کرد من و عرق سرد فیلم های بهتری هستند یا بدون تاریخ بدون امضا و متری شیش و نیم. ضمنا این جمله ی اول فیلم که هر گونه شباهت تصادفی است، اگر نبود سازندگان سنگین تر بودند، چون این حجم از شباهت تصادفی نیست. 


یه سری چیزا باید توی ذهن بمونه ولی نمی مونه، مثل خوبی ها و کارهایی که به خصوص در شرایط سخت برای هم دیگه انجام می دیم. یه سری چیزا نباید توی ذهن بمونه ولی می مونه مثلا حرفایی که آدما تو عصبانیت می زنن حرفای قابل اعتنایی نیستن اما تا ابد توی ذهن شنونده باقی می مونن. انگار تو زندگی دقیقا همون چیزی که نباید اتفاق میفته.


بخشی از موسیقی باله ی دریاچه ی قو اثر پیوتر ایلیچ چایکوفسکی. خودم خیلی دوستش دارم. بی نظیره. احتمالا بخش هاییش رو پیش تر در فیلم ها یا نماهنگ ها یا هر جای دیگه شنیده باشید. شنیدن و دریافتش خالی از لطف نیست.

دریافت


تصوری از 40 50 روز حمام نرفتن دارید؟ از چندین ساعت خیس شدن و خیس ماندن زیرِ باران چطور؟ از 30 کیلومتر پیاده روی در ارتفاعات بالای دو هزار متر و در برف چند متری اون هم فقط طی 2 روز چطور؟ از کمین 12 و گاهی 18 و حتی گاهی 24 ساعت آن هم به تنهایی یا نهایتا دو نفره و با دو اسلحه ی کلاش فکستنی، در جایی که پر از گروهک و قاچاقچی مسلح است، تصوری دارید؟ آن وقت اصلا تصوری دارید اگر در این شرایط یک بار قاچاق عبور کند، مقصر اصلی و اولیه و ثانویه همان سربازی است که سر معبر مثلا کمین زده بوده است. از میادین مین نامنظم و پاکسازی نشده، از پرسنل کادر عوضی و مزخرف چطور، تصوری دارید؟ این ها تنها بخشی از روزمرگی های یک سرباز در مرزبانیِ استان کردستان، به خصوص هنگ مرزی بانه است.


بعد از وقایع سال 88 فیلم های زیادی، مستقیم و غیر مستقیم از نگاه های مختلف راجع به اتفاقات اون سال ساخته شد. البته اکثر این فیلم ها یا مثل اخراجی های 3، پایان نامه، قلاده های طلا، ماه گرفتگی از جانب و نگاه اصولگرایان مورد حمایت قرار گرفت و یا در طرف مقابل فیلم های پل چوبی، آشغال های دوست داشتنی و عصبانی نیستم از جانب اصلاح طلبان. اما اگر دقیق تر به موضوع نگاه کنیم فیلمی مثل ماه گرفتگی را که اصلا کسی جدی نگرفت، پایان نامه به دلیل فیلم نامه ی بی سر و پیکرش جنجالی شد، اخراجی های 3 اصلا خودش نمی خواست جدی گرفته شود، پل چوبی به طور مستقیم اتفاقات را نقد نمی کرد و عصبانی نیستم هم تقریبا مشابه پل چوبی نگاه غیر مستقیم اما انکار ناپذیری به مسائل این برهه داشت (هر چند ممیزی نیز در این غیر مستقیمی بی تقصیر نبود). البته مقصودم از غیر مستقیم عدم پرداخت و صریح به ماجراست و اگرنه حتی کسی که اتفاقات آن سال را ندیده باشد هم به نوعی کاملا متوجه مفهوم این دو فیلم خواهد شد. در کنار همه ی این فیلم ها به نظرم دو فیلم قلاده های طلا و آشغال های دوست داشتنی فیلم های جدی تر، مهم تر و قابل بحث تری هستند. کما اینکه به طور صریح تر به اتفاقات پرداخته اند و هم نماینده خوبی برای طیف ی، مردمی و هم چنین پایگاه ایدئولوژیک اجتماعی شان هستند. هر چند شاید سازندگان آشغال های دوست داشتنی خود را بی طرف یا طرفِ مردم نامیده باشند اما اولا فیلم بی طرف یا نتیجه اش می شود  ماه گرفتگیِ مستاصل که می خواهد هوای همه را داشته باشد و ناموفق است و ثانیا اصلا بی طرفی وجود ندارد، و اغلب مردم در آن سال به هر حال با ملاحظاتی با یکی از این دو گروه همراه می شدند.

آشغال های دوست داشتنی در واقع پشت اصلاح طلبان نمی ایستد اما مقابل اصولگرایان است. به وضع موجود معترض است، مثلا همه نوع دیدگاه از سوسیال دموکراسی تا لیبرال و حزب اللهی و قشر خاکستری و چپِ مبارزِ معترض را در فیلم گنجانده که در مواقع ضرور اظهار بی طرفی کند اما فیلم کاملا در تضاد با وضع موجودِ آن دوران ساخته شده است.

به لحاظ ایده، طرح و فیلم نامه با یک فیلم نامه ی دقیق و منسجم و جدید و جذاب طرفیم که از نفس نمی افتد و مخاطب را تا آخرین لحظه میخکوب نگه می دارد. ایده ی حرف زدن با قاب ها از تک و تا نمی افتد چون دیالوگ ها به خوبی و سرِ جای خودشان به کار می روند و روند گره افکنی و گره گشایی، همین طور شوخی های کلامی ظریف، مخاطب را قانع می کند با اشتیاق فیلم را تا پایان تماشا کند. همین ایده ی صحبت با قاب ها باعث شده خیلی از شعارهای مطرح شده در فیلم شعاری به نظر نرسند و کارگردان بتواند به راحتی حرفش را بزند و قصه را روایت کند.

به نظرم اصلا احتیاج نیست راجع به فیلمی با این صراحت وارد موضوع نمادگرایی بشویم که خانواده نماد فلان است و مادر نماد بهمان و فرزندان نماد چه و چه هستند. فیلمی که مستقیما حرفش را می زند دیگر احتیاج به تحلیل نمادگرایانه ندارد. کنایه های فیلم کاملا مشخص است و نیازی به تعبیر و تفسیر طولانی، الکی و حوصله سربر ندارد.

آشغال های دوست داشتنی فیلم خوبی است اما تلخ است. امیر یوسفی فیلم را برایمان هلاهل نکرده و تلخی اش حداقل برای من مثل خوردن شکلات تلخ لذت بخش بود هر چند که نتوانستم نسخه ی کامل تر و بدون ممیزی را ببینم اما همین نسخه ی کوتاه شده، اثری است شایسته و با این که فیلمی ی است اما فراتر از آن است که بازیچه دست ت شود. کاش گاهی صاحبان آثار هنری برای اندکی بیش تر دیده شدن دست به دامان احزاب ی نمی شدند و کاش شرایط کشور طوری بود که اصلا چنین فیلم های بدون حمایت مادی و معنوی احزاب ی قابل ساخت باشد که متاسفانه تا همین امروز هم چنین چیزی محقق نشده و احتمالا به این زودی ها هم نخواهد شد.


می گم اون احمقایی که تو اینستاگرامن با اون مثلا آدم حسابیای توئیتر به در. اون مثلا آدم حسابیای توئیترم با آدم حسابیای واقعیِ بلاگ به در. والله توئیتر نوعِ یِ همون اینستاگرامه که کاربراش فقط بلدن قشنگ تر بنویسن اما نه مستدل و با پشتوانه.

پی نوشت: البته که آدم حسابیِ واقعی توی توئیتر کم نیست، همون طور که تو اینستا هم وجود داره، منظور من جو کلی این شبکه های اجتماعیه.


تو همین چند روز دو تا حرکت انجام دادم که شاید برای هیچ کسی غیر از خودم مهم نباشه ولی واقعا حس می کنم برام دوست داشتنیه. اول پک کامل سریال بریکینگ بد رو که خیلی هم دنبالش بودم (از دیجی کالا) با قیمتِ خوب و مهم تر از اون یک بسته بندی درست و حسابی خریدم. (جالبه بدونید جزء معدود سریال های خوبِ این سال هاست که حق پحشش خریداری شده). و دومی که مهم تره این که یک هارد دیسک اینترنال 1 ترابایتی 3.5 اینچی کاملا بلا استفاده داشتم که با یک قاب و آداپتور به ارزش 135 هزار تومن، حالا به یه هاردِ اکسترنال خفن تبدیلش کردم.

شاید اینا چیزای خیلی ساده ای باشن ولی برای من بیش تر از یک سریال و یک هارد محسوب می شن. می دونید من یه سری عقاید متفاوت دارم. مثلا ترجیح می دم یک هارد بلااستفاده رو با یک هزینه ی حتی غیر منطقی استفاده کنم تا یک هارد دیسک اکسترنال استاندارد بخرم. (در جایی که حتی مشکل مالی وجود نداشته باشه). حالا چرا؟ من یک سری مرضایِ خاصِ خودمو دارم. مثلا دوست دارم یه خونه و باغ تو کوه داشته باشم ولی به برق و گاز متصل نباشه. جالبه بدونید اونجایی که برای این کار در نظر گرفتم الان هم برق داره و هم گازش داره وصل میشه ولی من دوست دارم برق مورد نیازم رو با سلول خورشیدی و توربین بادی و موتور برق تولید کنم. (حالا کو تا باغشو بخرم!) من از بچگی دوست داشتم تیمای ضعیف تیم های قوی تر رو ببرن حتی اگه اون تیم قویه، تیم مورد علاقه ام بود. دوست دارم تو زندگی با امکانات کم تر از رقیبام ببرم. دوست دارم زجر بکشم ولی عقب نکشم. می دونی برام لذت بخشه اون  کاری رو که سخت تره انجام بدم. شاید مثال هارد دیسک یکم ابلهانه به نظر بیاد ولی بذار بگم با اینکه کارای انتقالیم داشت جور می شد، تو منطقه ی عملیاتی صفرِ مرزی موندم تا پیش خودم شکست خورده نباشم. هر چند این عقیده برام گرون تموم شده ولی نمی تونم عوضش کنم؛ چون انگاری دوسش دارم.

پی نوشت: یکی دیگه از اون مرض ها علاقه به بیدار موندن و نوشتن در این ساعت از شبانه روزه.

پی نوشت 2 : خیلی دوست داشتم از این دو مورد عکس بذارم ولی متاسفانه گوشیم سوخته و به دوربین دسترسی ندارم ولی در آینده ی نزدیک عکس هاش رو اضافه می کنم.



این طور که از تسلیت شهادت قاسم سلیمانی سوییچ کردین رو تسلیت به حادثه ی انفجار هواپیما، این طور که از مدافع سپاه بودن یک شبه تبدیل شدین به مخالف، از این چرخش های هر روزه و هر ماهه و هر ساله رگ به رگ نشدین ملت شریفِ ایران. فکر کنم این چرخش ها هم از تاثیرات خونِ آریاییه. مثل این که همه ی ما یک الهام چرخنده و امیر تتلو توی خودمون داریم.


به نظرم در حال حاضر یکی از مهم ترین معضلات کشور باور شایعات به جای واقعیاته. در واقع با این حجم از انتشار اطلاعات تشخیص شایعه از واقعیت سخته به علاوه شایعه که پخش بشه دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد. چون همه ی اونایی که شایعه رو شنیدن تکذبیه رو نمی شنون. تازه همونایی هم که تکذیبیه رو شنیدن که همشون باور نمی کنن. پس نمیشه یا شایعه مبارزه کرد و تنها راه، جلوگیری از انتشارشه. در واقع نباید ساختار رسانه ای طوری باشه که اجازه ی ساخت و پخش شایعه رو به راحتی بده. ساختار رسانه ای غلط یک طرفه و پنهان کار در کشور ما باعث موجی از ناامیدی و بی اعتمادی شدید در بین اقشار مختلف مردم شده، رسانه ای یک طرفه، به دور از شفافیت و پاسخگویی و هر نکته ی مثبت دیگه. می دونی تفاوت رسانه ملی با BBC یا VOA و. چیه. اونا یه جوری دروغ می گن که حال می کنی اما اینا راستشم بگن حالت بهم می خوره.


این طور که از تسلیت شهادت قاسم سلیمانی سوییچ کردین رو تسلیت به حادثه ی انفجار هواپیما، این طور که از مدافع سپاه بودن یک شبه تبدیل شدین به مخالف، از این چرخش های هر روزه و هر ماهه و هر ساله رگ به رگ نشدین ملت شریفِ ایران. فکر کنم این چرخش ها هم از تاثیرات خونِ آریاییه. مثل این که همه ی ما یک الهام چرخنده و امیر تتلو درونمون داریم.


جاده ی ابریشم (Silk Road) کیتارو احتیاجی به معرفی و تعریف و تمجید نداره. به نظرم فقط باید گوش کرد و لذت برد. بارها و بارها.


دریافت


جف (جیمز استوارت): چرا یه مرد توی یه شب بارونی باید سه بار از خونه اش بره بیرون و برگرده؟

لیزا (گریس کلی): شاید از نحوه ی خوش آمدگویی زنش خوشش میاد.

پنجره عقبی - 1954 - آلفرد هیچکاک

------------------------------------------------------------

لوئیس دگا (داستین هافمن): این تنها راه نجات ماست مگه نه؟

پاپیون (استیو مک کوئین): آره.

دگا: فکر می کنی موفق بشیم؟

پاپیون: مگه فرقی هم می کنه؟

پاپیون - 1973 - فرانکلین جی شفنر

------------------------------------------------------------

خبرنگار تلویزیون: چطوری وارد ارتش شدی؟

سرباز: سه دلیل برای وارد شدن به ارتش داشتم: اول از همه میهن پرستی، دوم این که عاشق کشورم هستم و سوم هم این که مجبورم کردن.

زیبای آمریکایی - 1999 - سام مندز

------------------------------------------------------------

ویل دورمر (آل پاچینو): من امثال تو رو می شناسم. تو برای من معما نیستی همون طور که مستراح برای لوله کشا معما نیست.

خطاب به والتر فینچ (رابین ویلیامز)

بی خوابی - 2002 - کریستوفر نولان

------------------------------------------------------------

سلین (ژولی دلپی): خاطره چیز خوبیه اگه با گذشته نجنگی.

پیش از غروب - 2004 - ریچارد لینکلیتر

------------------------------------------------------------

سامانتا (اسکارلت جوهانسون): قلب مثل جعبه نیست که پرُ بشه. هر چقدر که بیش تر عشق بورزی، بزرگ تر میشه.

او - 2013 - اسپایک جونز

------------------------------------------------------------

آلن تورینگ (بندیکت کامبربچ): سخت ترین موقع برای دروغ گفتن به یه آدم، وقتیه که انتظار داشته باشه بهش دروغ بگن.

بازی تقلید - 2014 - مورتن تیلدام


جاده ی ابریشم (Silk Road) کیتارو احتیاجی به معرفی و تعریف و تمجید نداره. به نظرم فقط باید گوش کرد و لذت برد. بارها و بارها.


دریافت


تو همین چند روز دو تا حرکت انجام دادم که شاید برای هیچ کسی غیر از خودم مهم نباشه ولی واقعا حس می کنم برام دوست داشتنیه. اول پک کامل سریال بریکینگ بد رو که خیلی هم دنبالش بودم (از دیجی کالا) با قیمتِ خوب و مهم تر از اون یک بسته بندی درست و حسابی خریدم. (جالبه بدونید جزء معدود سریال های خوبِ این سال هاست که حق پحشش خریداری شده). و دومی که مهم تره این که یک هارد دیسک اینترنال 1 ترابایتی 3.5 اینچی کاملا بلا استفاده داشتم که با یک قاب و آداپتور به ارزش 135 هزار تومن، حالا به یه هاردِ اکسترنال خفن تبدیلش کردم.

شاید اینا چیزای خیلی ساده ای باشن ولی برای من بیش تر از یک سریال و یک هارد محسوب می شن. می دونید من یه سری عقاید متفاوت دارم. مثلا ترجیح می دم یک هارد بلااستفاده رو با یک هزینه ی حتی غیر منطقی استفاده کنم تا یک هارد دیسک اکسترنال استاندارد بخرم. (در جایی که حتی مشکل مالی وجود نداشته باشه). حالا چرا؟ من یک سری مرضایِ خاصِ خودمو دارم. مثلا دوست دارم یه خونه و باغ تو کوه داشته باشم ولی به برق و گاز متصل نباشه. جالبه بدونید اونجایی که برای این کار در نظر گرفتم الان هم برق داره و هم گازش داره وصل میشه ولی من دوست دارم برق مورد نیازم رو با سلول خورشیدی و توربین بادی و موتور برق تولید کنم. (حالا کو تا باغشو بخرم!) من از بچگی دوست داشتم تیمای ضعیف تیم های قوی تر رو ببرن حتی اگه اون تیم قویه، تیم مورد علاقه ام بود. دوست دارم تو زندگی با امکانات کم تر از رقیبام ببرم. دوست دارم زجر بکشم ولی عقب نکشم. می دونی برام لذت بخشه اون  کاری رو که سخت تره انجام بدم. شاید مثال هارد دیسک یکم ابلهانه به نظر بیاد ولی بذار بگم با اینکه کارای انتقالیم داشت جور می شد، تو منطقه ی عملیاتی صفرِ مرزی موندم تا پیش خودم شکست خورده نباشم. هر چند این عقیده برام گرون تموم شده ولی نمی تونم عوضش کنم؛ چون انگاری دوسش دارم.

پی نوشت: یکی دیگه از اون مرض ها علاقه به بیدار موندن و نوشتن در این ساعت از شبانه روزه.

پی نوشت 2 : خیلی دوست داشتم از این دو مورد عکس بذارم ولی متاسفانه گوشیم سوخته و به دوربین دسترسی ندارم ولی در آینده ی نزدیک عکس هاش رو اضافه می کنم.


چیزهایی تو زندگی وجود داره که در بدترین شرایط, حتی وقتی احساس می کنی دیگه هیچ چیزی جز گذر زمان حالتو بهتر نمی کنه بهت کمک می کنه. نمی گم فورا حال و هواتو عوض می کنه ولی حکم آرامبخش رو داره. پوریا یکی از این آرامبخش هاست. پوریا استامینوفنه و تقریبا برای هر دردی دواست. حتی الان که 500 کیلومتر ازش فاصله دارم.

  


چیزهایی تو زندگی وجود داره که در بدترین شرایط, حتی وقتی احساس می کنی دیگه هیچ چیزی جز گذر زمان حالتو بهتر نمی کنه بهت کمک می کنه. نمی گم فورا حال و هواتو عوض می کنه ولی حکم آرامبخش رو داره. پوریا یکی از این آرامبخش هاست. پوریا استامینوفنه و تقریبا برای هر دردی دواست. حتی الان که 500 کیلومتر ازش فاصله دارم.

  


جف (جیمز استوارت): چرا یه مرد توی یه شب بارونی باید سه بار از خونه اش بره بیرون و برگرده؟

لیزا (گریس کلی): شاید از نحوه ی خوش آمدگویی زنش خوشش میاد.

پنجره عقبی - 1954 - آلفرد هیچکاک

------------------------------------------------------------

لوئیس دگا (داستین هافمن): این تنها راه نجات ماست مگه نه؟

پاپیون (استیو مک کوئین): آره.

دگا: فکر می کنی موفق بشیم؟

پاپیون: مگه فرقی هم می کنه؟

پاپیون - 1973 - فرانکلین جی شفنر

------------------------------------------------------------

گروهبان (در تلویزیون): چرا وارد ارتش شدی؟

سرباز: سه دلیل برای وارد شدن به ارتش داشتم: اول از همه میهن پرستی، دوم این که عاشق کشورم هستم و سوم هم این که دستگیرم کردن.

زیبای آمریکایی - 1999 - سام مندز

------------------------------------------------------------

ویل دورمر (آل پاچینو): من امثال تو رو می شناسم. تو برای من معما نیستی همون طور که مستراح برای لوله کشا معما نیست.

خطاب به والتر فینچ (رابین ویلیامز)

بی خوابی - 2002 - کریستوفر نولان

------------------------------------------------------------

سلین (ژولی دلپی): خاطره چیز خوبیه اگه با گذشته نجنگی.

پیش از غروب - 2004 - ریچارد لینکلیتر

------------------------------------------------------------

سامانتا (اسکارلت جوهانسون): قلب مثل جعبه نیست که پرُ بشه. هر چقدر که بیش تر عشق بورزی، بزرگ تر میشه.

او - 2013 - اسپایک جونز

------------------------------------------------------------

آلن تورینگ (بندیکت کامبربچ): سخت ترین موقع برای دروغ گفتن به یه آدم، وقتیه که انتظار داشته باشه بهش دروغ بگن.

بازی تقلید - 2014 - مورتن تیلدام


جف (جیمز استوارت): چرا یه مرد توی یه شب بارونی باید سه بار از خونه اش بره بیرون و برگرده؟

لیزا (گریس کلی): شاید از نحوه ی خوش آمدگویی زنش خوشش میاد.

پنجره عقبی - 1954 - آلفرد هیچکاک

------------------------------------------------------------

لوئیس دگا (داستین هافمن): این تنها راه نجات ماست مگه نه؟

پاپیون (استیو مک کوئین): آره.

دگا: فکر می کنی موفق بشیم؟

پاپیون: مگه فرقی هم می کنه؟

پاپیون - 1973 - فرانکلین جی شفنر

------------------------------------------------------------

گروهبان (در تلویزیون): چرا وارد ارتش شدی؟

سرباز: سه دلیل برای وارد شدن به ارتش داشتم: اول از همه میهن پرستی، دوم این که عاشق کشورم هستم و سوم هم این که دستگیرم کردن.

زیبایی آمریکایی - 1999 - سام مندز

------------------------------------------------------------

ویل دورمر (آل پاچینو): من امثال تو رو می شناسم. تو برای من معما نیستی همون طور که مستراح برای لوله کشا معما نیست.

خطاب به والتر فینچ (رابین ویلیامز)

بی خوابی - 2002 - کریستوفر نولان

------------------------------------------------------------

سلین (ژولی دلپی): خاطره چیز خوبیه اگه با گذشته نجنگی.

پیش از غروب - 2004 - ریچارد لینکلیتر

------------------------------------------------------------

سامانتا (اسکارلت جوهانسون): قلب مثل جعبه نیست که پرُ بشه. هر چقدر که بیش تر عشق بورزی، بزرگ تر میشه.

او - 2013 - اسپایک جونز

------------------------------------------------------------

آلن تورینگ (بندیکت کامبربچ): سخت ترین موقع برای دروغ گفتن به یه آدم، وقتیه که انتظار داشته باشه بهش دروغ بگن.

بازی تقلید - 2014 - مورتن تیلدام


به نظرم در حال حاضر یکی از مهم ترین معضلات کشور باور شایعات به جای واقعیاته. در واقع با این حجم از انتشار اطلاعات تشخیص شایعه از واقعیت سخته به علاوه شایعه که پخش بشه دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد. چون همه ی اونایی که شایعه رو شنیدن تکذبیه رو نمی شنون. تازه همونایی هم که تکذیبیه رو شنیدن که همشون باور نمی کنن. پس نمیشه با شایعه مبارزه کرد و تنها راه، جلوگیری از انتشارشه. در واقع نباید ساختار رسانه ای طوری باشه که اجازه ی ساخت و پخش شایعه رو به راحتی بده. ساختار رسانه ای غلط یک طرفه و پنهان کار در کشور ما باعث موجی از ناامیدی و بی اعتمادی شدید در بین اقشار مختلف مردم شده، رسانه ای یک طرفه، به دور از شفافیت و پاسخگویی و هر نکته ی مثبت دیگه. می دونی تفاوت رسانه ملی با BBC یا VOA و. چیه. اونا یه جوری دروغ می گن که حال می کنی اما اینا راستشم بگن حالت بهم می خوره.


استان کردستان و هنگ مرزی بانه طبق تقسیمات یکی از چند نقطه ی عملیاتی - امنیتی کشور محسوب میشه. در واقع کردستان جزء اولین مناطق عملیاتی ایران به حساب میاد و شرایط کوهستانی این منطقه کار مرزبانی و در زمان جنگ، کارِ دفاع رو بسیار مشکل کرده. با توجه به امکانات بسیار کم مرزبانی ناجا رفت و آمد پاسگاه های دوردست در این استان در اواخر پاییز تا اوایل بهار به شکل پیاده صورت می گیره. به عنوان مثال ما همین سری برای مرخصی 20 کیلومتر مسیر رو در زمان 4 ساعت پیاده اومدیم و عملا پدرمون دراومد. بماند که به دلیل اشتباه یکی از دوستان از یک شیب بسیار خطرناک با برفی که عملا یخ زده بود به صورت چهار دست و پا عبور کردیم و حتی دو سرباز و یک کادر به صورت سطحی زخمی شدن. با این حال خدمت در چنین شرایطی هم حال و هوای خودشو داره و به نظرم حرف زدنِ خشک و خالی بی فایده و خالی از لطفه و تا اونجا که تونستم و حالشو داشتم یک سری عکس گرفتم و آماده کردم تا بیش تر با حال و هوای مرز و مرزبانی در کردستان آشنا بشید.

درب ورودی پاسگاه کاملا زیر برف. ارتفاع درب ورودی چهار پنج متری میشه.
ادامه دارد در ادامه مطلب.

ادامه مطلب


حکومت هر چند با تاخیر و اشتباهات فراوان اما بالاخره قرنطینه رو اجرا کرد. من از خدمت در صفرِ مرزی برگشتم، جایی که به اجبار ما بیش تر از چهل پنجاه روز رو در پاسگاه و زیر کولاک و برف چند متری می گذرونیم. من به همین دلایل نمی تونم خیلی توی خونه بمونم و گاهی بیرون می رم. البته هنوز پیاده نرفتم و بیش تر با ماشین بوده، تقریبا با کسی در ارتباط نبودم مگر برای مسائل ضروری و خرید و چنین مواردی. تو این یک هفته هنوز به خونه خواهرم و دیدن خواهر زاده هام نرفتم اما چیزی که عجیبه نحوه ی برخورد مردم با این اپیدمیه. روزها (به خصوص صبح ها) که بیرون می ری احساس می کنی یه روز نیمه تعطیل مثل پنجشنبه است که اون هم به خاطر تعطیلی مدارس و دانشگاه ها و آموزشگاه و . است. بعد از ظهر و شب هم که بیرون بری بازم حس می کنی که پنج شنبه است با این تفاوت که پنج شنبه شب ها بسیار شلوغ بود و با وجود کرونا هنوز هم هست و احساس می کنم که از قبل هم شلوغ تر شده. همون رفت و آمد مردم، همون ترافیک و همون کارهایی که قبلا می کردن و می کنن و این وسط فقط به برخی یک ماسک و دستکش اضافه شده. حکومت وظایف خودش رو برای قرنطینه انجام داده اما مردم در برابرش مقاومت می کنن. چنین مردمی الحق لایق چنین حکومتی ان. گفتم منکر اشتباهات فاجعه بار حکومت در عدم لغو پروازهای ماهان از چین، و عدم قرنطینه ی به موقع قم نیستم اما نباید منکر اشتباهات خودمون هم بشیم و نمیشه همیشه از حکومت ها توقع داشت وقتی که خودمون هم به فکر خودمون نیستیم.

#گوساله نباشیم


استان کردستان و هنگ مرزی بانه طبق تقسیمات یکی از چند نقطه ی عملیاتی - امنیتی کشور محسوب میشه. در واقع کردستان جزء اولین مناطق عملیاتی ایران به حساب میاد و شرایط کوهستانی این منطقه کار مرزبانی رو بسیار مشکل کرده. با توجه به امکانات بسیار کم مرزبانی ناجا رفت و آمد پاسگاه های دوردست در این استان در اواخر پاییز تا اوایل بهار به شکل پیاده صورت می گیره. به عنوان مثال ما همین سری برای مرخصی 20 کیلومتر مسیر رو در زمان 4 ساعت پیاده اومدیم و عملا پدرمون دراومد. بماند که به دلیل اشتباه یکی از دوستان از یک شیب بسیار خطرناک با برفی که عملا یخ زده بود به صورت چهار دست و پا عبور کردیم و حتی دو سرباز و یک کادر به صورت سطحی زخمی شدن. با این حال خدمت در چنین شرایطی هم حال و هوای خودشو داره و به نظرم حرف زدنِ خشک و خالی بی فایده و خالی از لطفه و تا اونجا که تونستم و حالشو داشتم یک سری عکس گرفتم و آماده کردم تا بیش تر با حال و هوای مرز و مرزبانی در کردستان آشنا بشید.

درب ورودی پاسگاه کاملا زیر برف. ارتفاع درب ورودی چهار پنج متری میشه.
ادامه دارد در ادامه مطلب.

ادامه مطلب


به نظر می رسه مهم ترین ترس دولت/حکومت از قرنطینه (به غیر از این که برنامه و تقسیم کار درست وجود نداره و اصلا معلوم نیست مسئول کیه و رئیس کیه) تبعات اقتصادی پساقرنطینه است. اقتصاد بیمار و نحیف ایران واقعا تحمل قرنطینه به شیوه ووهان چین یا ایتالیا رو نداره. به علاوه بعد از بحران کرونا هم شرایط بهتر نمیشه و ادامه شرایط قبل از کرونا (که اصلا شرایط خوبی نبود) هم نهایتا منجر به ادامه ی رکود اقتصادی فعلی خواهد بود. پس بهترین کار بازی یک بام و دو هوا با مردم و انداختن ناعادلانه ی توپ در زمین مردمه, بیش ترین تبعات پزشکی رو همین مردم دادن و تبعات اقتصادیش هم مال همین مردمه. ای کاش حالا که قرنطینه نکردن پس فردا یه بحران اقتصادی به بهانه کرونا نکنن تو حلقمون. همین.

پی نوشت: واضحه که در ت بی اهمیت ترین چیز جان انسان هاست. به خصوص انسان های ضعیف و بیمار و پیر.


به نظر می رسه مهم ترین ترس دولت/حکومت از قرنطینه (به غیر از این که برنامه و تقسیم کار درست وجود نداره و اصلا معلوم نیست مسئول کیه و رئیس کیه) تبعات اقتصادی پساقرنطینه است. اقتصاد بیمار و نحیف ایران واقعا تحمل قرنطینه به شیوه ووهان چین یا ایتالیا رو نداره. به علاوه بعد از بحران کرونا هم شرایط بهتر نمیشه و ادامه شرایط قبل از کرونا (که اصلا شرایط خوبی نبود) هم نهایتا منجر به ادامه ی رکود اقتصادی فعلی خواهد بود. پس بهترین کار بازی یک بام و دو هوا با مردم و انداختن ناعادلانه ی توپ در زمین مردمه، بیش ترین تبعات پزشکی رو همین مردم دادن و تبعات اقتصادیش هم مال همین مردمه. ای کاش حالا که قرنطینه نکردن پس فردا یه بحران اقتصادی به بهانه کرونا نکنن تو حلقمون. همین.

پی نوشت: واضحه که در ت بی اهمیت ترین چیز جان انسان هاست. به خصوص انسان های ضعیف و بیمار و پیر.


استان کردستان و هنگ مرزی بانه طبق تقسیمات یکی از چند نقطه ی عملیاتی - امنیتی کشور محسوب میشه. در واقع کردستان جزء اولین مناطق عملیاتی ایران به حساب میاد و شرایط کوهستانی این منطقه کار مرزبانی رو بسیار مشکل کرده. با توجه به امکانات بسیار کم مرزبانی ناجا رفت و آمد پاسگاه های دوردست در این استان از اواخر پاییز تا اوایل بهار به شکل پیاده صورت می گیره. به عنوان مثال ما همین سری برای مرخصی 20 کیلومتر مسیر رو در زمان 4 ساعت پیاده اومدیم و عملا پدرمون دراومد. بماند که به دلیل اشتباه یکی از دوستان از یک شیب بسیار خطرناک با برفی که عملا یخ زده بود به صورت چهار دست و پا عبور کردیم و حتی دو سرباز و یک کادر به صورت سطحی زخمی شدن. با این حال خدمت در چنین شرایطی هم حال و هوای خودشو داره و به نظرم حرف زدنِ خشک و خالی بی فایده و خالی از لطفه و تا اونجا که تونستم و حالشو داشتم یک سری عکس گرفتم و آماده کردم تا بیش تر با حال و هوای مرز و مرزبانی در کردستان آشنا بشید.

درب ورودی پاسگاه کاملا زیر برف. ارتفاع درب ورودی چهار پنج متری میشه.
ادامه دارد در ادامه مطلب.

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها